او هم در سمت راست تو.
دست راستت را گذشته ای روی زانوی راستت. .
دست چپش را گذشته است روی زانو ی چپش. . .
و فاصله ی دست هایتان هفت سانت است.
هفت سانت تحریک پذیر . . . هفت سانت تپش قلب. . .
هفت سانت مقدس. . . آن هفت سانت لعنتی. . .
اسمش را گذشته ام لحظه ی هفت سانتی !
لحظه ای که شکستن هفت هایش خیلی سخت تر است
از هفت خان رستم !
لحظه ای که انگار دلت می خواهد گردن زمان را
بگیری فشار دهی بین انگشت های یخت و بچپانی ش
توی قاب عکس و میخش کنی به دیوار!
لحظه ای که لذتش را می گذاری بین لب هایت و
آرام و مزه مزه میمکی تا شاید دیرتر تمام شود. . .
لحظه ای که لذتش به لحظه هم نمی رسد اما باید
درد و زجر فراموش کردن هفت سانتش را تا
پای گورت هم ببری انگار!
دستت را از روی زانویت
بر می داری. . . هفت سانت رامی کنی
شش سانت. . . شش را میکنی پنج. . .
پنج را می کنی چهار. . . . می رسد به صفر. . .
شماره ی نبضت از دستت در میرود. . .
فاصله یتان می شود منفی اصلا! دقیقا می شود
همان جا که رستم جگر دیو سپید را بیرون کشید!
زمان به خودش می افتد... می کوبد به قاب. .
قاب می افتد روی زمین. . . خرد می شود. . .
زمان پا میگذرد به فرار. . . طوری در میرود که
انگار لذت تو ننگش است اصلا !
و بعد خودت می مانی و تو و خاطره ی هفت سانتی
متری که زمان رسانده اش به کیلو مترها. . .
و از آن شب به بعد همه ی صبح هایی که می آید
و آفتاب میفتد توی اتاق. . . اولین کاری که می کنی
این است که چشم هایت را امتحان کنی که باز میشوند
یا نه و بعد فحش میدهی به خودت , به صبح ,
به خاطره ها, به این که باید یک صبح دیگر هم باور کنی
که هنوز زنده ای . . .
باور کنی که روز به روز حد هفت سانتی تان بیشتر
و بیشتر میل میکند به کیلومتر ها . . . باور کنی
که هر خاطره از هزار تا درد و زهر مار هم بد تر است
. . . مرگ تر است. . . کوفت تر است. ..
نذار فاصله های ی صفر بشه کیلومترهایی که تمومی ندارن...
جاده های وصال سخت ساخته میشن اما وقت فراق زود ویران.بساز وصالی رو که فراق نداره خوب من...
این پست مال 8 سال قبل بود...
متن عاشقانه داستان عاشقانه شعر عاشقانه...برچسب : نویسنده : mansour1368a بازدید : 125