عشق قدیمی

ساخت وبلاگ
 

 

عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟

 

گفت: مادر!

پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه!

 

یه نگا به موها حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اونموقع ها تا وسطای پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.

 

- اونموقع ها این شکلی نبود مادر که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه.

 

پاییزاش یه شکل دیگه بود.

شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد.

 

نگاش میکنم؛ روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یه بار زهرا سادات نشست انار دون کنه براش. گفت بده مادرت، انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره.

 

میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود!

 

لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مثل الان نبود مادر، دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش..

 

آقاجونت که می‌خورد و می‌خندید

پاییز نبود دیگه بهار میشد..!

نتیجه تصویری برای قالب هاي وبلاگ عاشقانه

متن عاشقانه داستان عاشقانه شعر عاشقانه...
ما را در سایت متن عاشقانه داستان عاشقانه شعر عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : عشق قدیمی,عشق قدیمی شعر,عشق قدیمی من,عشق قدیمی مهدی طلوعی,عشق های قدیمی,تعبیر خواب عشق قدیمی,رمان خاکسترهای عشق قدیمی,داغ یک عشق قدیمی, نویسنده : mansour1368a بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 5:17